آهوی * وحشی

تجربه های غلیظ تاریکی

آهوی * وحشی

تجربه های غلیظ تاریکی

میشه؟

دلم میخواد آهسته زیر گوشش بگم میشه یه فال حافظ برام بگیرید؟ لبخند بزنه و بگه why not چشماش رو ببنده و بگه فاتحه... نیت کن!

نظرات 3 + ارسال نظر
ریما پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:54 ب.ظ

شوکای من... آروم باش اگرچه هیچ وقت نمیشه تمام آرامشت رو از دست بدی و آروم باشی خیلی سخته خیلی می دونم سخت تر از اینکه بشه تو یه کلمه ی ۴ حرفی توصیفش کرد. یهو تو دل آدم خالی میشه حس می کنه تنهای تنهاست از همه دنیا می ترسه و حس می کنه پشتش خالیه زیر پاش خالی شده و قدم برداشتن خیلی سخته و یه دلتنگی گنده که با هیچی نمیشه جای خالیش رو پر کرد. سعی کن باهاش کنار بیای عزیز دلم روحش شاد و قلب دخترش مالامال از آرامش و شادی و امید اگرچه بزرگواری مثل پدر تو نیازی به طلب آمرزش از طرف کسی مثل من رو نداره. واسه شادی روح پدر عزیز شوکا ***اللهم صل علی محمد و ال محمد***

بابای آرتاخان جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:48 ق.ظ http://artakhan.blogfa.com

کاش پست بالاییت کامنت دونی داشت که ازت تشکر می کردم واسه لینک . برام خیلی ارزشمنده و . . . خدا پدر تون رو رحمت کنه

ریما شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:45 ب.ظ

شوکا تو هم مثل من وقتی دلت می گیره غیبت می زنه؟! بیا دیگه هی میام میبینمنیستس با لب و لوچه آویزونبر می گردم بیا بگو کجا بودی اینچند روزه؟ شوکا دیشب یه فکر باحال زد به سرمهم به نفع توست هم به نفع من. تو کلی بهت حال می ده منم فضول دردم شفا پیدا می کنه! می گم بیا این پستها روبا یهکم شفاف سازی یه کم همتخیل یه رمان توپ کنیمش ولی اینجا دیگه نباید تو ابهام صحبت کنی خیلی خوب میشه ها در موردش فک کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد