غریب آمدی و آشنا رفتی
اما من که خوب میشناسمت
من بار ها
ترا بارها در انتهای رویایی غریب دیده بودم
ترا در خانه
در خواب آب
درخیابان
در انعکاس رخسار دختران ماه
در صف خاموش مردمان
اتوبوس
ایستگاه و
سایه سار مه آلود آسمان.
تمام این سالها همیشه کسی از من سراغ ترا میگرفت
تو نشانی من بودی و من نشانی تو
...
راه دور تهران آیا
همیشه از ترانه و آواز ما تهی خواهد ماند؟
حوصله کن
خواهیم رفت
اما خاطرت باشد
همیشه این تویی که میروی
همیشه این منم که میمانم.
*گاهی بازی خیلی زود تموم میشه اما ما قدرت باورش رو نداریم اما من همیشه بیرحم ترین فرد برای واقعیات زندگی خودم بودم.