آهوی * وحشی

تجربه های غلیظ تاریکی

آهوی * وحشی

تجربه های غلیظ تاریکی

تب بریده

وقتی ساعتهای متمادی اسیر تب بودم تحمل میکردم اما وقتی دمای بدنم پایین نمیومد و مدام بالاتر هم میرفت  دیگه مجبور شدم برم بیمارستان. خطرناکترین تب عمرم فکر کنم اون شبی بود که تو اورژانس بیمارستان بودم و دچار توهم شده بودم :( اینقدر داغ بودم که پزشک کشیک میگفت گرمازده نشدی؟ تو خنکایِ سرشبِ آبان ماه و گرما زدگی؟ از کجات درآوردی آخه دکتر جان؟ میدونستم دارم کابوس میبینم. میدونستم اثراتِ تبِ. اما میترسیدم از ذهنیتی که داشتم٬ از در و دیوار٬ از حشرات گنده ای که روی دیوارها بودن٬ از حجم سنگین سقف که میومد به طرفم. ملافه سنگینی میکرد روی تنم و فکر میکردم دستمالِ خیسِ روی پیشونیم داره فرو میره تو جمجمه ام! به آنژیو دستم که نگاه میکردم بیشتر میترسیدم یه مار کلفت که فرو رفته بود تو دستم و پیچ و تاب میخورد و میپیچید دور تنم... همه اش یادمه چون مدام با خودم میگفتم اینا بخاطرِ تب کردنه اما میترسیدم.... 

خلاصه که دو روز بیمارستان بودم و تقریبا همه چی کنترل شده٬ امروز هم هر یکساعت تبم رو چک کردم و فقط نیم ساعت ۵/۳۸ بود و تا صبح باید هر دو ساعت چک کنم و فردا به دکترم گزارش بدم:( تنها چیزی که میشه بش شک کرد داروی بیحسیِ دندونپزشکیه که البته فقط یه حدسه و پنج شنبه که بازم نوبت دندونپزشکی دارم معلوم میشه. 

در هرحال فعلا خوبم و زنده ام و در خدمت شما :دی مچکرم که بم سرمیزنید و شرمنده که نگرانتون کردم. اللهم اشف کل مریض 

راستی آواتار پیش فرض رو هم عوض کردم!!

نظرات 11 + ارسال نظر
آرام یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:21 ب.ظ

خدا رو شکر که زنده ای دختر این آنژیو و ماره رو خوب اومدی، منم هفته پیش که آنژیوکت دستم بود یه همچین حس هایی داشتم بهش

بیشتر مراقب خودت باش

این آواتاره جدید بدک نیست، اما حسش نیست برم برای خودم آواتار انتخاب کنم

من نیومدم که تب اومده بود :دی
تو هم مراقب خودت باش آرام جونم:*
اسم شیرازیها بد در رفته!!!

مرجان دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:45 ق.ظ http://dardoomid.blogfa.com

همیشه خوش خبر باشی ایشالله! واقعا خوشحالم که بهتری.

مرجان خوبم اومدم که تولدت رو تبریک بگم اما ثبت نشد که نشد. اینجا میگم تولدت مبارک :*

من دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:32 ق.ظ

و هم چنان الهم اشفع کل مریض...

منظورم همون بود :دی

سها دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:37 ق.ظ

خوشحالم که بهتری...

مچکرم :*

فرنگیس دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:28 ق.ظ http://www.faren013.blogfa.com

خدا رو شکر که بهتری شوکا ...

ممنون:)

مرجان دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:38 ق.ظ

مرسی عزیزم! الان قند آب شد دوباره.

این قندها خیلی حال میدن دقیقا مثل وقتی که خط و خبری از شما میبینم :*

بابای آرتاخان دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:14 ب.ظ http://artakhan.blogfa.com

خوش خبر بودی جدا . یعنی واقعا تموم شد ؟ چی بود این بدمصب؟

خدا رو شکر بله تموم شده. هیچکس نگفت چی بوده این بد مصب! یعنی نفهمید راستش رو بخوای :دی

مینو دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:52 ب.ظ http://yousefabad.blogfa.com

وای شوکا.
چقدر پس شدید بوده.
خوشحالم که الان خوبی.

وحشتناک بود مینو وحشتناک!
مچکرم عزیزم :*

آبانِ آذر دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:30 ب.ظ http://abanazar1388.blogfa.com

خدا رو شکر..نگرانت بودم

ممنون آبان جان :*

ریما دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:28 ب.ظ

سلام عزیزم اولاْ واقعاْ خوشحالم که بهتر شدی و با توضیحی که راجع به این چند روز دادی روشن شد که نگرانی منهمچین بی علت هم نبوده و {فقط یه ابراز محبت یهویی و کلامی!!!} عزیزم بذار قبل از هر چیز یه توضیح کوچولو راجع به کامنت قبلیم که نمی دونم چرا باعث شد جبهه بگیری بدم منظورم از قهر کردن قهر خدا بود باهام که من عادت که نه اما باهاش کنار اومدم... و نمی دونم چرا یهویی کامنتی که می خواستم واسه خدا بفرستم رو واسه تو فرستادم! به هر حال منم دلیل این وابستگی رو نمی دونم کلامت تند بود خیلی... اما از علتش خبر ندارم. از پیدا کردنت خوشحالم و این روزا تو اوج گرفتاریم بیشترین تایمم رو به خودت اختصاص دادی که البته این منو آروم می کنه آهان اینم بگم که من نه عادت به بازی با کلمات دارم و نه لزومی برای این کار میبینم به هر حال بازم خوشحالم که بهتر شدی اینقدر که بتونی جواب کامنتم رو اینقدر تند بدی!!!مواظب خودت باش شوکا خیلی منو هم... معذرت می خوام بقیه رو هماز حال خودت بی خبر نذار. امیدوارم هر چی زودتر شاد و سرحال تو پستهای جدیدت یاشاید جواب جدیدت به کامنتها پیدات کنم...

مچکرم

من پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:51 ق.ظ

منظور من ولی چیزه دیگه بود
حاجی ما هم مریض شده ...

ای وای چرا؟ ایشالا که خوب میشه بعد از اینکه رفتم املاش رو تغییر دادم یادم اومد که درست نوشته بودم حدس زدم شاید خواستی سربسرم بزاری :(
ایشالا حاجی هم زودتر خوب مشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد