آهوی * وحشی

تجربه های غلیظ تاریکی

آهوی * وحشی

تجربه های غلیظ تاریکی

عشقه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دوست

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

جدایی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یا او

حرف زدن اینجا مثل حرف زدن جلو شیشه رفلکسه خودت رو می بینی اما نمیدونی اونور شیشه چه خبره ،البته برا کسی مثل من که همیشه حرف برا گفتن داره باید جای خوبی باشه.بچه که بودم مینشستم  اون گوشه دنج زیر پای پدر و برای خودم یه دنیا میساختم از چیزایی که دوست داشتم.نمیدونم چند ساله بودم که نوشتن رو شروع کردم اما تا سالها تنها راه آروم شدنم بود،تا اینکه یهو انگار همه چی تموم شد ته کشید انگار دیگه هیچی نبودم یه جورایی کم حرف هم شده بودم شاید بخاطر اتفاقاتی بود که یه باره افتاد و همه چی عوض شد، تا اینکه  یکی وارد زندگیم شد که بقول خودش جریانش مفصله اما یه جاهایی دیگه کم میاوردم دوباره نوشتم بعد از 2سال،نوشتن کمکم کرد برا خالی شدن نه برا تهی شدن خالی بشی که دوباره از نو تازه تر بجوشی و پر شی.اینجا رو هم اون پیشنهاد داد اولش خوشم نیومد اما قبولش کردم و اومدم.چیزهایی که اینجا مینویسم فقط برا اینه که حرف بزنم حرف بزنم و حرف بزنم.بعضی از حرفام مخاطب داره برا یه شخص خاصه شاید بخونه و بفهمه شاید هم هیچ وقت نخونه یا نفهمه !اما میخوام بگم خیلی از حرفام شاید از تو باشه اما برا هیچکس نیست!

همیشه مجبورم اسمم رو برا دیگرون تعریف کنم و بخاطر چیزی که تو ظاهرم دارم و داشتنش برا اونا عجیبه توضیح بدم و بگم که دوستش دارم اما اینجا لازم نیست بگم چرا چرا چرا ؟؟؟ البته اینقدر حاضر جواب بودم و هستم که دلم نمیاد به سوال کسی جواب ندم!!

پدر همیشه میگه آدم از تنهایی میمیره و من همیشه بش میگم آدم از فهمیده نشدنه که زنده بگور میشه.

                    دستبندی

آهن تفتیده ای

شاخه گلی

برای دستان من

چیزی بیاور.